مرسانا جونمرسانا جون، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره
مامان ملیکامامان ملیکا، تا این لحظه: 33 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره
بابا اسماعیلبابا اسماعیل، تا این لحظه: 40 سال و 4 روز سن داره
آغاز زندگی مشترکمونآغاز زندگی مشترکمون، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه سن داره

خاطرات دختر یکی یک دوونه ام مرسانای مامان

رویش مروارید های درخشان و زیبا ی دخترم...!!!(دخترم دندون نوت مباررررک)

دخترم مرسانای ناز من...مامان تو این پست برات از رویش اولین مروارید سفید و زیبات به ترتیب تا اخرین مرحله ی تکامل دندونای نازت رو با تاریخ و شکل مینویسم تا هی با پست های متعدد وسط مطالب دیگه غاطی نشه تاریخ رویش دندونات و همش یکجا تو این پست برات جمع بشه...!!!امیدوارم تا همیشه مراقب سلامتیه این گنج های سفید و گران بها در دهان بهشتیت باشی همه ی زندگیه من....و تا میتونی ازشون خوب مراقبت کنی!!!     اولین دندان مرواریدی...   روز دوشنبه مورخ 94/3/4 صبح از خواب بیدار شدی ومامان بغلت کردم و با هم از اتاق اومدیم بیرون اون روزا کارت شده بود بیداریه شب و در عوض خواب تا ساعت 2:30 ظهر....خلاصه اومدیم بیرون...
27 مهر 1394

اولین حرکت مستقل پرنسس خوشگل من با روروئک....!!!

روز جمعه بود 94/2/30 ظهر و عمو فیتیله ای ها رو پخش میکرد تلویزیون...منم کارامو کرده بودم و پیشت نشسته بودم و بابا هم رفته بود جایی کار داشت. اهنگ برنامه که شروع شد مامان پاشدم اومدم جلوت و برات دست دستی و کلی نانای نای کردم و تو هم که از همون اول قرتی بود انگار قشنگ متوجه شده بودی وچنان خوشحال بودی که نگو و مرتب دست و پاهاتو تکون میدادی و ذوق میکردی و منم برات ضعف کرده بودم تا یهو چشمم افتاد دیدم از وسط فرش به سمته عقب حرکت کردی و تا دم میز اینه و شمعدون رفتی اولش باورم نمیشد و اوردمت جلو و دیدم باز این کارو تکرار کردی و اون موع بود که مورد حمله ی بوس های محکم مامان قرار گرفتی شیرینه خوشمزه ی من....!!! از بس بوست کردم که جفتمون از...
27 مهر 1394
1